اول: مهمانی دعوت داشتند. خیلی دیر شده بود. با عصبانیت قدم میزد و جملات تندی را آماده میکرد تا نثار شوهرش کند.
دوم: مهمانی دعوت داشتند. خیلی دیر شده بود. با کلافگی قدم میزد و جملات مودبانهای را برای معذرتخواهی از میزبان آماده میکرد.
اول: با عصبانیت سوار ماشین شد و گفت: "نمیگی دیر میشه؟ این چه وقت اومدنه؟ من جواب میزبان را چی بدم؟ اصلا به فکر نیستی. مثلا ازدواج کردی. هنوز بلد نیستی یه مرد متاهل باید چه جوری رفتار کنه؟" شوهرش تمام جملاتی را که برای عذرخواهی آماده کرده بود، قورت داد.
دوم: با عجله سوار ماشین شد. لبخندی زد و گفت: "خسته نباشید. کجا بودی؟ بریم که خیلی دیر شده." شوهرش گفت: "یکی از مشتریهای کله گنده اومده بود. نمیشد ردش کرد. معطل اون شدم."
اول: پلههای سالن را با عجله طی کرد. وقتی رسید با اعتراض همه فامیل مواجه شد. با نارحتی شروع کرد به شکایت از شوهرش: "هر چی بهش گفتم زود بیا فایده نداشت. من از چند ساعت پیش آمادهام. اصلا براش مهم نیست که مردم محبت کردن دعوتمون کردن."
دوم: پلههای سالن را با عجله طی کرد. وقتی رسید با اعتراض همه فامیل مواجه شد. به میزبان لبخندی زد و گفت:"شما ببخشید. همسرم خیلی گرفتاره. کار مهمی براش پیش اومد. به خاطر همین دیر شد. انشاءالله جبران میکنیم."
اول: رفت روی یک میز جدا نشست. سر حرف را با خانمی که کنارش بود و او را نمیشناخت، باز کرد و گفت: "دیر شدن تقصیر من نبود. اصلا به من چه ربطی داره؟ اگر اختیارم دست خودم بود که دیر نمیاومدم. دفعه دیگه تنها مییام. این مردها همهشون همین جورن. ادب و وقتشناسی حالیشون نیست."
دوم: رفت و نزدیک میز میزبان نشست. سر میز آشناها میرفت و مودبانه سلام میکرد و جواب اعتراض آنها را هم با لبخند میداد.
اول: سوار ماشین شد و با عصبانیت در ماشین را به هم کوبید. شوهرش پرسید: " چه خبر بود؟ کیا بودن؟ خوش گذشت؟" انگار منتظر این سوال بود. جواب داد: "نمیاومدیم بهتر بود. یه جوری نگام میکردن که انگار تقصیر من بود. دفعه دیگه تنهایی مییام. تو هم از سرکارت بیا.مامانم هم گفت عجب شوهر بیفکری داری." وقتی حرفهایش تمام شد نگاهی به شوهرش کرد.سکوت کرده بود و چیزی نمیگفت. هر دو با اخم منتظر بودند که زودتر به خانه برسند.
دوم: سوار ماشین شد. شوهرش پرسید: "چه خبر بود؟ کیا بودن؟ خوش گذشت؟" جواب داد: "آره. عالی بود. همه بودن. خوب شد اومدیم همه رو دیدیم. میزبان خیلی تشکر کرد که با این سختی باز هم اومده بودیم. مامانم هم خیلی سلام رسوند. خوب تو بگو. خوش گذشت؟" شوهرش هم کمی از مهمانی گفت و بعد با اشتیاقِ تمام از اتفاقات روز و دلیل دیرکردنش صحبت کرد. هر دو با لبخند، گرمِ صحبت بودند و نفهمیدند که کی به خانه رسیدند.
نظرات شما: نظر